دوزخسازان زمین | جهنم ساختگی چگونه امر قدسی را سکولاریزه و آن را از معنا تهی کرد؟

رویداد۲۴| علی نوربخش: جهنم، در اعماق جان ما، نشانی از یک پرسش بنیادین است: در کجای این جهان بیسرانجام، مکافاتِ بدکاری و جنایات را میتوان یافت؟ پاسخ اگر در دستِ آدمیان نباشد، لابد در سرزمینی دورتر، آنسویِ برزخ، در میان لهیب دوزخ جسته میشود. جهنم چهرهی راستین خود را در دل تناقضات بنیادین حیات آدمی نشان میدهد: آنچه هم ترس است و هم امید. امیدی تلخ و ناگوار، اما گریزناپذیر.
جهنم در حیات اجتماعی
در نگاه نخست، جهنم یک باور صرفا دینی بهنظر میرسد. اما با نگاهی عمیقتر درمییابیم که جهنم نوعی نظام نمادین است؛ باوری ضروری که جامعه برای تنظیم رفتار، حفظ نظم و تثبیت ارزشها از آن بهره میبرد. از اینرو جهنم چنان در روایات مکتوب و ضمیر جمعی ما جا گرفته که حتی در سیر فزایندهی عرفیشدن جهان در چند قرن اخیر، نسخهی زمینیاش را هم تولید کردیم و آن را «دیستوپیا» نامیدیم؛ حتی اگر ایمان دینی رنگ ببازد، سایهی ترس از تبعات اخلاقیِ گناه همچنان در ذهن و ضمیر آدمی باقی است، چرا که جهنم پیش از آنکه مکانی باشد، «امکانی» است: ابزاری برای بازداشتن و الگوسازی رفتاری و اخلاقی، در یک کلام برای ممکن کردن اخلاقیات. تجسمی از نظم اخلاقی جهان، صورتبندی استعاری عدالت، و ساختاری برای تثبیت و مشروعیتبخشی به ارزشها و هنجارهای جوامع.
جهنم در تاریخ
در نخستین مراحل تکوین اسطوره و دین، جهان مردگان قلمرو سکوت بود. در اسطورههای سومری، اکدی و بابِلی، سرزمینی تیره به نام اَرِشکِگَل توصیف میشد؛ جایی در زیر خاک که ارواح، چون پرندگانی بیبال پرسه میزدند. مصریان با مفهوم «ترازوی مات» ایدهی داوری پس از مرگ را مطرح کردند، اما هنوز از دوزخی سهمناک در معنای بعدی آن خبری نبود.
نخستین دینی که به شکل نظاممند ایدهی جهنم را طرح کرد، دین مزداپرستی یا همان آیین زرتشت بود. دین زرتشتی تاثیر فرهنگی عظیمی داشت. یهودیت بهتدریج مفاهیم آخرالزمانی دربارهی مرگ، داوری، سرنوشت نهایی روان و مفهوم شر را توسعه داد؛ مفاهیمی که در مسیحیت و سپس اسلام هم تببین شد.
جهنم در آیین زرتشتی نقطهی پایان نیست، بلکه جزئی از فرایند پالایش روان است. جهان به دو نیروی سپنتامینیو (خیر) و انگرهمینیو (شر) تقسیم میشود و هر فرد، بر اساس کردار و نیت خود، در جبههای از این دو نیرو قرار میگیرد. پس از مرگ، روان از پل چینوَت عبور میکند_پلی میان زمین و عالم دیگر_ و براساس ترازوی اعمال، به خانهی سرود (بهشت) یا خانهی دروغ (جهنم) میرود.
در این ساختار، جهنم کارکردی اصلاحگرایانه دارد و مرحلهای موقتی برای تصفیه است. در پایان جهان، با ظهور سوشیانت (منجی)، همهی روانها_حتی روان گناهکاران_از فلز گداخته میگذرند و درنهایت پاکشده به اصل واحد بازمیگردند. پس در آیین زرتشت جهنم گذرگاه است نه مقصد نهایی.
یهودیت: مرگِ بیسرانجام
در توراتِ کهن، مرگ پایانِ قصه انگاشته میشد. واژهی «شِئول» حدود شصت بار در متنِ عبری (تنخ) آمده است؛ جایگاهی در اعماقِ زمین که خاموش و بیرنگ است و نه روشنایی دارد و نه داوری. در واقع شئول بیش از آنکه جهنم باشد، نوعی عدم است. پیامبرانِ بزرگ نیز عدالت را در همین دنیا جستوجو میکردند و رستگاری را در طولانیشدنِ عمر و کثرتِ نسل میدیدند.
اما یهودیت در دورهی دوم معبد (۵۰۰ پیش از میلادی تا ۷۰ میلادی) تغییر کرد و تحت تاثیر تفکرات زرتشتی، مفهوم جدیدی در متون مقدس یهود پدیدار شد: گِهِنّا (جهنّم). گِهِنّا نام یک مکان واقعی است، درهای در جنوب اورشلیم به نام «وادیِ پسرِ هینوم». گِهِنّا جایی بود که کنعانیان در آن قربانگاهی برای خدایشان (مولوخ) بنا کرده بودند و فرزندان خود را قربانی کرده و به او پیشکش میکردند. در نتیجه، این مکان نفرین شده و به نمادی برای جهنم بدل شد.
از سدهی سوم پیش از میلاد تا ویرانیِ دومین معبد (۷۰ م)، ادبیاتِ یهودی سرشار از تمثیلهای اخروی شد. در کتابِ دانیال ایدهی رستاخیز عمومی و جداییِ عادلان از شریران ترسیم میشود: «برخی برای حیاتِ جاودان و برخی برای ننگِ ابدی»؛ و در «اولِ خنوخ»، گناهکاران در درههای آتش، دور از حضور خدا، میسوزند. بااینهمه، تلمودِ متأخر همچنان بر موقتیبودنِ عذاب تأکید میکند؛ چراکه بیشترِ گناهکاران پس از یازده یا دوازده ماه از جهنم رهایی مییابند تا به فیض الهی برسند.
مسیحیت: دوگانه شدن مطلق؛ جهنم بهمثابه تبعید ابدی
عیسی پیامآور فرا رسیدنِ «پادشاهی خدا» بود و در سخنانش هشدارهای جهنمی حضور چشمگیری داشت: «اگر چشمِ تو لغزشت میدهد، آن را برکن؛ مبادا در آتش بیفتی» (متی ۱۸:۹). با این حال، تلقی او از سرنوشت شریران بیشتر بهصورت نابودی و بیرونماندن توصیف میشود تا عذاب ابدی.
اما بهمرور این تصویر تغییر کرد و بهویژه در مکاشفهی یوحنا، تصاویر دریاچهی آتش، تاریکی ابدی، گریه و دندانفشردن، و حضور اژدها و جانوران آخرالزمانی، چهرهی رسمی جهنم شد. در این ساختار جهان به دو بخش تقسیم شد: نجاتیافتگان و هلاکشدگان؛ بهشت و جهنم؛ رستگاری ابدی یا عذاب ابدی. این دوگانهسازی بنیاد نظریههای کلیسا دربارهی گناه اصلی، فیض، نجات و جهنم را شکل داد و جهنم به قلمروِ تبعید بیبازگشت بدل شد.
اسلام: جهنم بهمثابه ابزار تربیتی
جهنم در اسلام با نامهای گوناگونی وصف شده است: «سَعیر»، «لَظى»، «حُطَمه»، «هاویَه» و «سَقَر». هر نام، به جنبهای از کیفر یا دستهای از گناهکاران اشاره دارد. جهنم در نگاه قرآنی عینیت دارد: آتشی که «هیزمش انسان و سنگ است» (بقره:۲۴) و سوزشش «شصتونه برابر آتش دنیا» دانسته میشود. بااینحال، وجود برزخ، شفاعت پیامبر و وعدهی گذرا بودنِ عذاب برای برخی از گناهکاران مؤمن، جنبهی تربیتی و اُمید را زنده نگه میدارد. در احادیث، جهنم موجودی زنده توصیف میشود با هفتاد هزار لگام و بر هر لگام هفتاد هزار فرشتهی نگهبان. درختِ زَقّوم، ماران و عقربان، و پلِ صراط، همگی منظومهای بصری و اخلاقی میسازند که کارکرد هشدار و تهذیب دارد.
بدینترتیب میبینیم که جهنم از خاکِ یک دره به کیهان اخلاق صعود کرد. آغازش نامِ مکانی در حومهی اورشلیم بود؛ سپس به تمثیلی برای عقوبتِ بتپرستان تبدیل شد؛ بعدتر در مکاشفههای یهودی و مسیحی به سازهای کیهانی بدل گشت و سرانجام در قرآن به نظامی دقیق و چندلایه برای پیوند عدالت الاهی با اخلاقِ فردی و جمعی تبدیل شد. دوزخ، در همهی این تحولات، آینهای است برای اضطرابِ جاودانهی انسان در مواجهه با نابرابریِ جهان. جایی که اگر عدالت در این دنیا در دسترس نباشد، باید در جهانی دیگر برقرار شود؛ و اگر امید به نجات هست، هشداری هم باید باقی بمانَد.
زرتشت ؛ پیامبری فراسوی خیر و شر
معنازدایی از جهنم
همهی اینها را گفتیم تا به به بساط جدید هوطنانمان برسیم. نخست باید پرسید: چرا جهنم و نه بهشت؟ چرا نمایش وحشت و نه نمایش رستگاری؟ جهنم، از آغاز در فرهنگ انسانی، جذابیتی منحصربهفرد داشته است: جایی که در آن حقیقت بدون هیچ پوششی بازگو میشود، مکانی که هم ترس میآورد و هم هیجان. در منطق نمایش، زشتی از زیبایی تاثیرگذارتر است.
نزد دوزخسازان، آخرت به «تمهیدی بصری» بدل شده، «لوکیشنی» برای عکاسی و «اکسپویی» برای جذب مخاطب. در این معنا، جهنم فومن، نمادی است از مرحلهی پایانی سکولاریزاسیونِ «امر قدسی» و تقلیل آن به نمایش.
این مجموعه با ترکیبی از گِل، فایبرگلاس، آتش، صدا و جاوههای ویژه، میکوشد «پرورش اخلاقی» را در شکل و شمایلی معاصر تجسّم بخشد. جهنمسازان ما میخواهند خلاء ایمان را با هراس پُر کنند. در جهان آنها «وحشت» تنها ابزاری است که انسان را به «راه راست» میآورد.
از منظر جامعهشناختی، این وضعیت یادآور تلاشی همیشگی در تاریخ است: تلاش برای تحمیل خیر از راه نمایشِ شر. اما در جهان مدرن که امر متعالی مدام به کالایی روزمره و مصرفی تقلیل مییابد، جهنم نیز از مرزهای هولناکِ ایمان و ضمیر باطنی انسان فراتر رفته و به بخشی از سرگرمی شهری و جاذبهی توریستی بدل شده است؛ نه برای بیدارکردنِ وجدان، بلکه برای آنکه «دیده شود»، نمایش داده شود و به اشتراک گذاشته شود. آنچه روزی در اعماق خوف و رجای انسان سکنی داشت، اکنون قرار است با گِل و فایبرگلاس به دست آید.
والتر بنیامین، متفکر بزرگ آلمانی، در جستار معروفی تحت عنوان «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی» مفهومی محوری را وارد نقد فرهنگ کرد: «هاله». همان هالهی تقدس، یگانگی و اصالتی است که پیرامون یک شیء یا رخداد هنری، یا بهطور گستردهتر پیرامون هر امر رازآلود و اصیل، شکل میگیرد. این هاله رازآلود محصول فاصله، ناشی از دستنیافتنیبودن و تجربهی خاص و شگفتیآور مواجهه است؛ همان تجربهای که در حضور زندهی یک آیین، یک قطعه موسیقی یا یک اثر مقدس دست میدهد.
جهنم نیز در باورهای دینی و اساطیری واجد همین هاله بود. جهنم برای پیشینیان ما تصویری انتزاعی نبود، بلکه تجربهای بود که با هالهای از ترس، احترام، بیواسطگی و راز همراه میشد؛ تجربهای که تنها در فضای ایمان و تخیل جمعی ممکن بود و فرد را با افقی شگرف و اجتنابناپذیر از عدالت و مکافات روبهرو میکرد.
اما آنچه در پروژه جهنم فومن رخ میدهد، دقیقا نقطه مقابل این تجربه است: جایی که دوزخ از سپهر رازآلودگی و هالهی قدسیاش جدا شده و به محصولی بصری، قابل لمس و بازتولیدشده بدل شده است؛ صحنهای که بازدیدکننده با قدمزدن، عبور از پل صراط مصنوعی و تماشای مجسمههای پلاستیکی تجربه میکند، بیآنکه لازم باشد واقعا حسی درون او بجوشد یا مواجههای اصیل رقم بخورد.
بنیامین معتقد بود که بازتولید مکانیکی (و امروز باید گفت بازتولید رسانهای، بازتولید نمایشگاهی)، تجربهی یگانگی و امر خاص را به تجربهای روزمره، کلیشهای و مصرفی تقلیل میدهد. به همین دلیل، هر قدر بازتولید آسانتر و گستردهتر شود، هالهی اصالت و آورا بیشتر فرومیریزد؛ و محصول، به تدریج کارکرد معنوی و اخلاقی خود را از دست میدهد و صرفا به ابژهای برای تماشا و سرگرمی بدل میشود.
آنچه در جهنم فومن اتفاق میافتد همانا ابتذال امر قدسی است: مخاطب نه با «حقیقت» دوزخ که با نمایشی از نشانهها و تصاویر قراردادی آن روبهرو میشود؛ آتش و فریاد و زنجیر، دیگر نه تجسد اضطراب متافیزیکی، بلکه پدیدهای برای سرگرمی و هیجان زودگذر است. هاله، که در وحشت درونی و ناپیدای ایمان شکل میگرفت، اکنون جای خود را به تصویری از وحشت داده که در فضایی هالیوودی و با مهندسی و تکنیک، کنترل و مدیریت میشود. اینجا دیگر نه فاصلهای هست و نه هالهای؛ همهچیز برای مصرف، تماس و تجربه لحظهای مهیا شده است.
با این بازتولید بیوقفه و مکانیکی، تجربهی اصیلِ اضطراب، هراس و خوف اخلاقی، تدریجا به امری بیاثر و حتی مضحک بدل میشود. همانگونه که زیارت یک شیء مقدس در عصر عکس و فیلم از معنای منحصر بهفردش تهی میشود. این همان فرآیندی است که بنیامین خطرش را هشدار میداد: زوال هاله، یعنی افول تجربهی اصیل، تبدیل شدن امر رازآلود و اخلاقی به سرگرمی و ابتذال روزمره.



همه اش بخاطر بی کاری و پول زیاد در سپاه است


